نامه سی و پنجم
كوچولوي دوست داشتني سلام به اون روي ماهت ماماني رو ببخش كه ديروز دعوات كرد آخه بابايي رفت كلاس و و من و تو تنها مونديم تو هم كه حسابي از خجالت مامان در اومدي و از بغل ماماني پايين نيومدي ماماني با هوراد در بغل شام خان باشتينو درست كردو خلاصه كلي اذيت شد تا بعد از 3 ساعت كه ديگه از غر غر عسل آقا خسته شد و دعواش كرد آخي مامان قربونت بره وقتي با تعجب نگاه كردي و گريه كردي اينگار به قلب ماماني چاقو زدن ماماني هم زد زير گريه خلاصه خوب شد كه بابايي از راه رسيد وگرنه خونه رو آب بر ميداشت مامانيو ببخش عزيزم از ديروز خيلي ناراحتم آخه ماماني هم خسته ميشه و كم مي ياره هرچند حتي اگه كمم بياره نبايد گل پسرو دعواكنه ...
نویسنده :
مامان و باباي هوراد
10:12